محل كار بابامحمد
امروز كه از كلاس برميگشتيم گفتي منو ببر شركت بابا محمد، بابا رو سوپرايز كرديم و با ديدم ما گل از گلش شكفت و خوشحال شد ديگه رفتي پشت ميز بابا و شروع كردي اداي بابا رو دراوردي و به همه زنگ زدي گزارش دادي كه اومدي شركت، آقاي صفايي كه چايي اوورد بهش گفتي دستتون درد نكنه ولي ما الان تو جلسه هستيم نميتونيم چايي بخوريم فداي ...